Tuesday, October 19, 2004

تفكر سيستمي

اين مطالب از سايت بهساد(بهبود سامانه هاي دانش افزار) وبه نقل از آقاي دكتر قاسم مختاري است.
مشکلات جوامع انساني و سازمانها روز به روز پيچيده تر و حل آنها نيازمند تفکر بهتر است . موارد فراواني وجود دارد که تلاش مديران و مسئولان براي حل يک مشکل ، فقط باعث تسکين آن شده و پس از مدت کوتاهي ، وضعيت مانند قبل شده يا منجر به ايجاد مشکلاتي بزرگتر و بدتر گرديده است . رويکرد سيستمي ، مدعي ارائه روش براي برخورد اصولي تر با پيچيدگيهاي دنياي کنوني است . شرکت بهساد در راستاي رسالتي که در زمينه اطلاع رساني علمي و کمک به اشاعه دانش براي خود قائل است ، اقدام به انتشار مطالبي در اين زمينه مي نمايد . بنابراين هدف اين نوشتار ارائه مطالبي در زمينه تفکر سيستمي (Systems Thinking) است . البته عناوين مختلفي در اين زمينه وجود دارد که از جمله مي توان به رويکرد سيستمي (Systems Approach) ، ديناميک سيستم (System Dynamics) ، تحليل سيستمها (Systems Analysis) و نظريه سيستمها (Systems Theory) اشاره نمود . گرچه عناوين فوق تفاوتهايي جدي با يکديگر دارند، اما در برخي موارد آنها را به جاي يکديگر نيز به کار مي برند . هدف اصلي در تفکر سيستمي ، آموزش نحوه تفکر و نگرش صحيح است. به عنوان نمونه چند مثال ارائه مي گردد : ü فرض کنيد يک مشکل در يک گروه آموزشي از يک دانشگاه بوجود آمده است . در بررسي اين موضوع مرز مطالعه و بررسي را کجا بايد در نظر گرفت ؟ گروه آموزشي ؟ دانشکده ؟ دانشگاه ؟ نظام آموزش عالي در ايران ؟ کل جامعه ايران ؟ جهان سوم ؟ ... مرز را هر جا که در نظر بگيريم ، برخي از روابط را قطع کرده ايم . يکي از اهداف آموزش رويکرد سيستمي ، آموزش تعيين مرز مطالعه است . چه بسا اگر مرز را بزرگتر در نظر بگيريم ، واقعيات را بسيار روشن تر و بهتر درک کنيم . مثال ديگر براي موضوع فوق ، وقوع يک مشکل در بخش توليد يک کارخانه نساجي در ايران است . در بررسي و تفکر خود ، مرز را کجا در نظر خواهيم گرفت ؟ بخش توليد ؟ کل کارخانه ؟ صنعت نساجي در ايران ؟ کل صنعت ايران ؟ ... ü سعي کنيد در ذهن خود به اين سوال پاسخ دهيد : " علت افزوني جمعيت در بسياري از کشورهاي جهان چيست ؟ " اگر افکار خود را يادداشت نماييد ، احتمالا به صورت يک ليست خواهد بود : فقر فقدان آموزش اطلاعات نامناسب در زمينه کنترل تولد تحريم هاي مذهبي افزوني جمعيت به عبارت ديگر ، افراد معمولا در جواب سوال فوق ، يک ليست ارائه مي کنند که عوامل در آن قرار دارند . در صورت تفکر بيشتر ، عناصر ليست را وزن دهي مي کنند : اين عامل مهمترين است . اين يکي ، دومين است و ... در شيوه تفکر فوق ، فرض بر اين است که هر عامل ، مستقيما بعنوان علت براي معلول ( افزوني جمعيت) است و هر عامل ، مستقل از ساير عوامل عمل مي کند و نحوه تاثير هر عامل در ايجاد معلول ثابت مي ماند . اما طبق تفکر سيستمي ، عوامل فوق در يک نمودار حلقوي با يکديگر و با معلول مرتبط هستند : فقدان آموزش فقر افزوني جمعيت البته نمودار فوق بطور کامل ترسيم نشده و هدف آن نشان دادن امکان تاثير حلقوي عوامل بر يکديگر است . ( بر خلاف نمودار قبل که خطي و يک طرفه بود . ) يکي از ويژگيهاي بارز نمودار فوق ، بيان ديناميک بودن سيستم است . يعني بين عوامل فوق اثرات متقابل وجود دارد و ممکن است در طول زمان يکديگر را تشديد يا تضعيف نمايند . ولي نمودار قبل ، سيستم را ايستا در نظر مي گرفت . ü داستان " فيل و کوران " مولانا اشاره اي عميق به فلسفه اصلي سيستم ها دارد : چند مرد کور به فيلي برخوردند و سعي داشتند با لمس کردن بدن فيل آنرا بشناسند . ولي چون هريک در نقطه معيني از بدن فيل قرار داشتند ، عقايد متفاوتي درباره اين موجود جديد پيدا کردند و بحث جالبي ميانشان درگرفت ........ بحث درباره سرنوشت کوران در بسياري از کتب منطق نيز آمده است ولي چرچمن (Churchman) در اشاره اي به داستان فوق ، نکته مهم و قابل توجه را سرنوشت کوران نمي بيند بلکه توجه او به رل جالبي است که گوينده داستان براي خود قائل شده است . يعني "توان ديدن فيل و نظاره به رفتار احمقانه کوران " . توانايي ديدن کل در مقابل کسانيکه فقط جزئي از اين کل را مي بينند ، مي تواند موقعيت جالبي باشد و اين امتياز و کوشش براي ديدن کل ، اصل ادعايي است که رويکرد سيستمي در برخورد با مسائل براي خود قائل است . البته اين ادعا را به سادگي نمي توان پذيرفت چون متاسفانه هرکسي بتصور خود کل را مي بيند . · تعريف سيستم : تعاريف زيادي براي سيستم ارائه شده است که يکي از دلايل اين تنوع ، ديدگاه و نوع سيستمهاي مورد مطالعه توسط ارائه کننده تعريف است . 1. سيستم ، مجموعه اي از اجزاء است که در يک رابطه منظم با يکديگر فعاليت مي کنند . 2. سيستم ، مجموعه اي از اجزاء مرتبط است که در راستاي دستيابي به مأموريت خاصي ، نوع و نحوه ارتباط بين آنها بوجود آمده باشد . 3. سيستم ، مجموعه اي است از متغيرها که بوسيله يک ناظر (Observer) انتخاب شده اند . اين متغيرها ممکن است اجزاء يک ماشين پيچيده ، يک ارگانيسم يا يک موسسه اجتماعي باشند . طبق تعريف فوق که توسط اشبي در سال 1960 ارائه شده ، سه موضوع متفاوت وجود دارد : · يک واقعيت (شئ مشاهده شده ) · يک برداشت (درک) از واقعيت · يک بيان (نمايش) از برداشت صورت گرفته اشبي ، اولي را Machine ، دومي را System و سومي را Model مي ناميد . 4. سيستم ، بخشي از جهان واقعي است که ما انتخاب و آنرا در ذهن خود به منظور در نظر گرفتن و بحث و بررسي تغييرات مختلفي که تحت شرايط متفاوت ممکن است در آن رخ دهد ، از بقيه جهان جدا مي کنيم . ( اين تعريف از J.W. Gibbs است) 5. تعريف راسل ايکاف از سيستم : سيستم مجموعه اي از دو يا چند عنصر(element) است که سه شرط زير را داشته باشد : · هر عنصر سيستم بر رفتار و يا ويژگيهاي کل(whole) سيستم ، موثر است . به عنوان مثال رفتار اجزايي از بدن انسان مثل قلب و مغز و شش مي توانند عملکرد و ويژگيهاي بدن انسان را به عنوان يک کل تحت تاثير قرار دهند . · بين عناصر سيستم از نظر رفتاري و نوع تاثير بر کل سيستم ، وابستگي متقابل وجود دارد . يعني نحوه رفتار هر عنصر و نيز نحوه تاثير هر عنصر بر کل سيستم ، بستگي به چگونگي رفتار حداقل يک عنصر ديگر از سيستم دارد . به عنوان مثال در بدن انسان ، نحوه رفتار چشم بستگي به نحوه رفتار مغز دارد . · هر زير مجموعه اي از عناصر تشکيل شود ، بر رفتار کل سيستم موثر است و اين تاثير بستگي به حداقل يک زير مجموعه ديگر از سيستم دارد . به عبارت ديگر اجزاي يک سيستم چنان به هم مرتبط اند که هيچ زير گروه مستقلي از آنها نمي توان تشکيل داد . تعريف فوق ، يکي از تعاريف عميق و دقيق سيستم است که درک آن نياز به تعمق دارد . نتايجي که از تعريف فوق در مورد سيستم مي توان گرفت : 1. هر سيستم ، يک کل است که نمي توان آنرا به اجزاء مستقل تقسيم نمود . 2. هر جزء سيستم ، ويژگيهايي دارد که اگر از سيستم جدا شود ، آنها را از دست مي دهد . به عنوان مثال چشم به عنوان جزئي از سيستم بدن انسان ، اگر از بدن جدا باشد ، نخواهد ديد . 3. هر سيستم ، ويژگيهايي دارد که در هيچ يک از اجزاء ، بطور مستقل وجود ندارد . به عنوان مثال ، انسان به عنوان يک سيستم مي تواند بخواند و بنويسد که هيچ يک از اجزاء بدن ، به تنهايي قادر به اين کار نيستند . 4. وقتي سيستم به اجزاء مستقلي تقسيم شود ، برخي از ويژگيهاي ضروري خود را از دست مي دهد . 5. اگر اجزاء يک موجوديت (entity) با يکديگر تعامل نداشته باشند ، تشکيل يک مجموعه مي دهند نه يک سيستم . به عبارت ديگر ، مشخصه مهم يک سيستم ، تعامل و ارتباط است و ويژگيهاي اصلي سيستم از تعامل اجزاء بدست مي آيد نه از رفتار مستقل اجزاء . به عنوان مثال اگر قطعات يک خودرو را به صورت منفک در يک مکان کنار يکديگر قرار دهيم ، تشکيل خودرو نخواهند داد . تاريخچه نظريه سيستمها تاريخچه نظريه سيستمها را از دو ديدگاه مي توان بررسي نمود. ديدگاه اول براي بررسي روند توسعه نظريه سيستمها ترجيح مي دهد به بررسي روند تحولات و رويدادهايي بپردازد که در دانشگاه هاي آمريکا ( و بخصوص دانشگاه MIT ) در سالهاي 1940 تا 1970 رخ داد . ديدگاه دوم به بررسي روند تحول در شيوه هاي نگرش به جهان و متدولوژي علم در سطح جهان مي پردازد . آنچه در پي مي آيد ، خلاصه اي از دو نگرش فوق است . الف) تحولات دانشگاه MIT : پس از جنگ جهاني دوم ، سه جهش در دانشگاه MIT بوجود آمد که هريک 10 سال به درازا کشيد . در اين جهش ها انديشه و علم پيشرفت هاي بزرگي کردند و دنيا با شناخت هاي جديدي از سايبرنتيک(Cybernetics) گرفته تا حادترين مسئله روز يعني محدوديت رشد اقتصادي آشنا شد . در جريان بسط و نشر و حرکت و تحول افکار و آراء ، رشته هاي گوناگون دانش ، از روشها و لغات و اصطلاحات يکديگر استفاده مي کنند و به اين ترتيب زمينه هاي بکر و دست نخورده بارور مي شوند . در سالهاي 1940 تا 1950 رابطه ميان ماشين و ارگانيسم مورد مطالعه قرار مي گيرد . در اين دوران مفاهيمي همچون بازخور (Feedback) که تا آن زمان در مورد ماشين ها بکار مي رفت ، در مورد ارگانيسم نيز بکار رفتند و راه پيدا شدن دو دانش جديد يعني اتوماسيون و انفورماتيک هموار گرديد . در دهه 1940 چندين سمينار (بيش از ده مورد) برگزار شد که در آنها متخصصيني از رشته هاي مختلف (از مکانيک و الکترونيک تا زيست شناسي و فيزيولوژي و رياضيات ) شرکت جستند و به تبادل اطلاعات و نظريات پرداختند . دانشمندان کم کم دريافتند که برخي مسائل فقط با همکاري متخصصان رشته هاي مختلف قابل حل اند . به عبارت ديگر ، بررسي و حل برخي مسائل به ديدگاهي فراتر از ديدگاه يک رشته خاص نياز دارد . در سال 1948 کتاب "سايبرنتيک" (علم مربوط به چگونگي ارتباطات در انسان و ماشين) توسط وينر (Norbert Wiener) منتشر شد . وينر استاد درس رياضي در دانشگاه MIT بود که در پروژه ساخت و به کارگيري دستگاههاي نشانه گيري خودکار براي توپ هاي ضدهوايي با همکاري مهندس جواني بنام جولي ين بيگلاو (Julian Biglow) شرکت جست و به دنبال آن شباهتهايي بين ناهنجاريهاي رفتاري در اين دستگاهها و بعضي اختلالات در بدن انسان ( که در پي آسيب ديدگي مخچه بوجود مي آيند ) پيدا کردند . بررسي هاي انجام شده در آن زمان نشان مي داد اگر مخچه انسان آسيب ببيند ، بيمار قادر نخواهد بود حتي ليوان آب را بردارد و بنوشد . آنقدر لرزش دستهاي بيمار زياد مي شود که سرانجام محتوي ليوان را به بيرون خواهد ريخت . با توجه به شباهت اين اختلال با اختلال موجود در دستگاههاي هدف گيري خودکار هواپيما ، نتيجه گرفتند که براي کنترل حرکاتي که جهت به انجام رساندن مقصود معيني انجام مي شوند ، اولا بايد اطلاعاتي در دست داشت و ثانيا اين اطلاعات بايد در مدار بسته اي گردش کنند . در اين مدار بسته ، نتايج و آثار حرکات و فعاليت ها ارزيابي و سپس براساس تجارب گذشته ، حرکات بعدي تعيين مي گردد . بدين ترتيب بازخور منفي (Negative Feedback) مطرح شد که هم در تجهيزات و هم در انسان بکار مي رفت . در سال 1948 ، کتاب "نظريه رياضي ارتباطات" نيز توسط شانون (Shannon) منتشر شد و دو کتاب فوق مبناي سايبرنتيک و نظريه اطلاعات قرار گرفتند . در دهه 1950 دوباره توجه از ارگانيسم به سوي ماشين منعطف مي شود و مفاهيمي همچون حافظه و فراگيري در مورد ماشين هم بکار مي رود و به اين ترتيب مقدمات پديد آمدن دانش هاي نويني همچون بيونيک (علمي که مي کوشد ماشين هاي الکترونيکي را به تقليد از بعضي از دستگاههاي موجودات زنده بوجود آورد . ) و هوش مصنوعي بوجود مي آيد . در دهه 1960 در زمينه سايبرنتيک و ديناميک سيستم پيشرفت هاي مهمي بوجود آمد . جي فارستر (Jay Forrester) در سال 1961 به سمت استادي در مدرسه مديريت دانشگاه MIT برگزيده شد و مبحث ديناميک صنعتي (Industrial Dynamics) را بوجود آورد . هدف او از طرح اين موضوع آن بود که سازمانها و موسسات صنعتي را همانند سيستمهاي سايبرنتيک بنگرد و از راه شبيه سازي (Simulation) ، نحوه کارشان را دريابد . او در سال 1964 ديناميک صنعتي را به سيستم هاي شهري نيز تعميم داد و ديناميک شهري (Urban Dynamics) را مطرح نمود و بدنبال آن در سال 1971 با انتشار کتاب ديناميک جهان ، رشته ديناميک سيستمها (System Dynamics) را بنيان نهاد . ب ) تحولات متدولوژي علم : طبق ديدگاه دوم ، شيوه هاي تفکر را به سه گروه تقسيم مي کنند : 1. کل گرايي اوليه : اين شيوه تا رنسانس ، روش غالب تفکر بود . اين دوره را دوران حاکميت فلسفه ها و وجود علامه ها ( که از هر موضوعي ، مقداري مي دانستند ) مي شناسند . در اين دوران به زنجيرة علت ها اعتقاد داشتند اما خيلي سريع به خدا مي رسيدند ( علتهاي وسطي بسياري را حذف مي کردند ) . انسانها خيلي چيزها را مي ديدند اما توجيهي براي آن نداشتند و آنرا به علت نهايي ( خدا ) متصل مي کردند . يک اشکال عمده کل گرايي اين بود که رشد نداشت . 2. جزء گرايي : وقتي شيئي ناشناخته اي به بچه بدهيد ، اجزاء آن را از هم جدا مي کند تا بفهمد چگونه کار مي کند . يعني با درک اينکه اجزاء چگونه کار مي کنند ، سعي مي کند درکي از کل بدست آورد . روش فوق ، يک فرآيند 3 مرحله اي است : 1) چيزي که بايد شناخته شود ، تجزيه مي گردد . 2) تلاش مي گردد رفتار اجزاء جدا شده از يکديگر ، درک شود . 3) تلاش مي شود درک مربوط به اجزاء ، جهت درک کل ، مونتاژ گردد . پس از رنسانس، روش فوق، روش غالب علمي شد و به آن تحليل گويند . دراين دوران ، دانشمندان ، جزء کوچکي را انتخاب و دقيق مي شوند . اين روش چنان غالب شد که ما امروزه "تحليل يک مسئله" را با "تلاش جهت حل يک مسئله" برابر مي گيريم . اگر از اکثر ما روشي جايگزين براي روش تحليل بخواهند ، در مي مانيم . مشاهده و آزمون دو اصل مهم در اين دوران است . طبق روش تحليل، براي درک يک چيز ، بايد آن را بصورت فيزيکي يا مفهومي تجزيه کنيم . سؤال اين است که اجزاء را چگونه بفهميم ؟ جواب : اجزاء را نيز تجزيه کنيد . سؤال بعدي که مطرح مي شود : آيا اين فرآيند انتهايي دارد ؟ براي کسي که معتقد باشد درک کامل جهان امکان پذير است ، جواب سؤال فوق مثبت خواهد بود. اجزاء نهايي را عنصر (Element ) مي نامند . اگر چنين اجزائي وجود داشته باشند و ما بتوانيم آنها و رفتارشان را درک کنيم ، درک کامل جهان ، ممکن خاهد شد . اعتقاد به امکان تقليل (Reduce ) هر واقعيت به عناصر نهايي بخش ناپذير را Reductionism گويند . تاثير روش فوق را در تاريخ تمام علوم مي توان مشاهده نمود : · در فيزيک و شيمي : اعتقاد بر اين بود که همه اشياء فيزيکي قابل تقليل به ذرات غير قابل تقسيم ماده به نام "اتم" هستند . ( مربوط به قرن 19 و جان دالتون ) اعتقاد بر اين بود که اتمها دو ويژگي دروني بنام ماده و انرژي دارند . فيزيکدانان تلاش کردند درک خود از طبيعت را بر اساس درک خود از اين عناصر بنا نمايند . شيميدان ها نيز عناصر را در جدول تناوبي قرار مي دهند . · در زيست شناسي : تمام موجودات زنده قابل تقليل به يک عنصر بنام "سلول" هستند . يکي از مباحثي که در برخي از رشته ها (مثل روانشناسي و جامعه شناسي) در مورد آن بحث فراوان شد ، اين بود که عنصر در آن رشته چيست . يکي از مشکلاتي که در جزء گرايي بوجود آمد ، اين بود که دانشمندان با هم مرتبط نبودند . هر کدام يک جزء را گرفتند و دستاوردهاي رشته هاي مختلف با يکديگر همخواني نداشت . وقتي عناصر چيزي را تعيين و درک نموديم ، ضروري است اين درک را جهت درک کل ، مونتاژ نماييم . براي اين کار نياز به تشريح روابط بين اجزاء يا چگونگي تعامل آنها داريم . در عصر ماشين اعتقاد براين بود که فقط رابطة علت و معلولي ( Cause-effect ) براي شرح تعاملات ، کافي است . به عبارت ديگر اعتقاد براين بود که هر چيزي ، معلول يک علت است و شانس يا انتخاب معني ندارد . علت ، معلول را به طور کامل مشخص مي کند . اعتقاد فوق را تعيين گرايي (Determinism ) گويند . طبق تعريف ، وقتي رابطه علت و معلول بين دو چيز وجود دارد ، بدين معني است که علت براي معلول شرط لازم و کافي است. معلول بدون اين علت رخ نمي دهد . اگر علت وجود داشته باشد ، حتماً معلول هم وجود خواهد داشت . در اين دوران تلاش شد پديده هاي طبيعي را بدون استفاده از مفهوم "محيط" درک نمايند . مثلاً در قانون "سقوط آزاد اجسام" ، اصطلاح "آزاد" بمعني سقوط بدون تأثيرات محيطي است . تحقيقات معمولاً در آزمايشگاه انجام مي شود که کمک مي کند از محيط تأثير نگيريم . تفکري که از تحليل استفاده نموده و معتقد به Reductionism وDeterminism باشد ، تفکر مکانيستي (Mechanistic) ناميده مي شود . طبق اين تفکر ، دنيا بصورت يک ماشين در نظر گرفته مي شود و معتقد است رفتار جهان بوسيله ساختار داخلي آن و قانون عليت قابل تعيين است . تفکر مکانيستي در علوم تجربي موجب پيشرفت هاي بسياري شد و علوم رشد کردند . بتدريج تفکر مکانيستي در علوم انساني و مديريت نيز بکار رفت ولي ماهيت موضوع اين علوم بگونه اي بود که با تفکر مکانيستي سازگار نبود . 3. نظريه سيستمها : نظريه سيستمها در سال 1940 بوسيله برتالنفي Von Bertalanffy) (Ludwig مطرح شد. برتالنفي مخالف تقليل گرايي بود و نظريه خود را تحت عنوان نظريه سيستم هاي عام (General Systems theory ) منتشر کرد . نظريه سيستمها بر اين اصل استوار است که : در عمق تمام مسائل ، يک سري اصل و ضابطه موجود است که بطور افقي تمام نظام هاي علمي را قطع مي کند و رفتار عمومي سيستمها را کنترل مي نمايد . يعني مي توان به يک سري از اصول و ضوابط اوليه دست يافت که تعريف کننده رفتار عمومي سيستمها صرفنظر از نوع آنهاست. اين بدان معنا نيست که يک تئوري عمومي بتواند جايگزين تئوري هاي خاص نظامهاي علمي مختلف گردد ، بلکه فقط سعي دارد بصورت يک هدايت کننده (مانيتور) عمل نمايد. کوشش براي ديدن کل ، اصل ادعايي است که روش سيستمها در برخورد با مسائل براي خود قائل است . بيش از 100 نظام مختلف علمي (Discipline) وجود دارد که هر کدام دنيا را از ديد خود مي بينند. اما طبيعت ، مسائل را بنحوي که دانشگاهها خود را تقسيم کرده اند ، تقسيم بندي نکرده است . بلکه هر مسئله داراي ابعاد و جنبه هاي مختلفي است که درک آن احتياج به يک ديد چند بعدي دارد . ولي آنچه در واقعيت رخ داد ، کم شدن تدريجي ارتباط بين علوم مختلف در طول زمان بود . بنابراين ضرورت ايجاد رشته هايي که ماهيت ميان رشته اي داشته باشند ، حس شد . رشته هايي همچون مهندسي پزشکي( بيو الکتريک و بيومکانيک ) ، فيزيک پزشکي ، بيوشيمي و ... در اثر همين احساس ضرورت بوجود آمدند . در اين رشته ها ، جمع شدن ديدگاههاي مختلف ، باعث هم افزايي ( Synergy ) مي گردد . بعنوان مثال ، در بسياري از رشته ها مفهوم ارتباط يک چيز با محيطش وجود دارد . مثل الکترون ، اتم ، مولکول ، سلول ، گياه ، حيوان ، انسان ، خانواده ، قبيله ، شرکت، دانشگاه ، هر کدام از موارد فوق تحت تأثير محيط خود هستند و با آن ارتباط دارند. يکي از نکاتي که ماهيت نظريه سيستم ها را بهتر روشن مي کند ، وجود تنوع زياد در رشته و تخصص افراد موثر بر نظريه سيستمها است . اين موضوع بخوبي نشان مي دهد که نظريه سيستمها ، يک مبحث ميان رشته اي است . به عنوان مثال در جدول ذيل نام و تخصص چند تن از بزرگان مبحث سيستمها ارائه شده است : تخصص فرد مهندسي برق ، ديناميک سيستم Jay W. Forrester اقتصاد Kenneth E. Boulding مديريت Stafford Beer بيولوژي ، نظريه سيستمهاي عام Lwdwig Von Bertalanffy رياضي John Von Neuman فيزيولوژي اعصاب Warren McCulloch بيولوژي ، سايبرنتيک W. Ross Ashby معماري ، فلسفه علم ، تحقيق در عمليات ، سيستمها Russel L. Ackoff مراجع : براي تهيه و تدوين مطالبي که ارائه مي شود ، از منابع متعددي استفاده شده است . از بين صاحبنظران رويکرد سيستمي از نوشته هاي افرادي همچون J.W. Forrester ،John D. Sterman و Peter M. Senge (همگي از اساتيد دانشگاه MIT که خاستگاه ديناميک سيستمهاست ، مي باشند . ) بهره فراوان برده ايم . لازم به ذکر است کتاب معروف "پنجمين فرمان " نوشته Peter M. Senge به فارسي ترجمه و توسط سازمان مديريت صنعتي به چاپ رسيده است . همچنين از نوشته هاي Russell L. Ackoff از دانشگاه پنسيلوانياي امريکا استفاده شده که خوشبختانه دو کتاب "بازآفريني سازمان" و "برنامه ريزي تعاملي" از ايشان به فارسي ترجمه و منتشر گرديده است . در زمينه ديناميک سيستمها از کتاب Business Dynamics تاليف John D. Sterman استفاده شده که کتاب فوق در سال 2000 چاپ و متاسفانه هنوز به فارسي ترجمه نشده است . منابع ديگري که بايد از آنها نام برد ، اساتيد بزرگواري هستند که در دانشگاههاي داخل کشور در زمينه سيستمها صاحبنظر بوده و در دوران تحصيل از محضر آنها سود جسته ايم . از جمله مي توان دکتر رضا رمضاني و دکتر کاوه سيروس ( از اساتيد دانشکده صنايع دانشگاه صنعتي اميرکبير) و دکتر علينقي مشايخي ( استاد دانشگاه صنعتي شريف ، دانشکده مديريت و اقتصاد ) را نام برد. به نوشته های دکتر جمشيد قراچه داغی نيز رجوع شده است . علاوه بر موارد فوق ، برخي سايت هاي اينترنتي نيز مورد استفاده بوده اند . از جمله سايت www.clexchange.org مطالب مفيدي در زمينه ديناميک سيستم دارد . مطالب اين سايت توسط دانشجويان دانشگاه MIT و با نظارت J.W. Forrester تهيه شده اند . مطالب ارائه شده در سايت فوق ، به صورت چندين نقشه راه (Road Map) است که مرحله به مرحله ديناميک سيستمها را آموزش مي دهند . همچنين مي توان از سايت http://pespmc1.vub.ac.be نام برد که مطالب متنوعي بخصوص در زمينه سايبرنتيک دارد . اين سايت تقريبا شبيه يک پورتال عمل مي کند و داراي لينک هاي فراواني به کتب مربوط به مباحث سيستمها و صفحات خانگي (homepage) متخصصان سيستمها است . در صورتي که علاقمند به آشنايي و استفاده از يک نرم افزار در زمينه ديناميک سيستم هستيد ، مي توانيد نرم افزار Vensim PLE را بصورت رايگان از سايت www.vensim.com دريافت نماييد . در سايت www.clexchange.org چندين راهنما براي نرم افزار مذکور وجود دارد . برخي از موانع تفکر سيستمي عبارتند از : 1. همه مشکلات سيستم را به بيرون از سيستم نسبت دادن (در کتاب The Fifth Discipline آنرا چنين بيان مي کند : The enemy is out there (يعني دشمن يک جايي آن بيرون است ) ) انسانها عموما تمايل دارند مشکلات خود يا سيستم مورد مطالعه را به محيط نسبت دهند . به عنوان مثال در يک شرکت توليدي واحد فروش ، واحد توليد را مقصر مي داند : محصول توليدي آنها کيفيت لازم را ندارد و الا ما فروش زيادي داشتيم . بخش توليد ، بخش مهندسي را مقصر مي داند : آنها دست به آچار نيستند و طراحي هاي آنها ايراد دارد . بخش مهندسي از بازاريابي گله مي کند : آنها مرتبا مشخصات محصول را تغيير مي دهند ... در سطح شرکت ها ، دشمن ممکن است رقبا ، قانون کار ، قوانين دولتي و يا حتي مشترياني باشند که اقدام به خريد محصولات رقبا مي کنند ! اين نوع نگرش موجب مي شود هيچ گاه نتوانيم اقدام به حل مسائل نماييم . راسل ايکاف مانع فوق را تحت عنوانRationality توضيح مي دهد : معمولا وقتي رفتار کسي مورد انتظار ما نيست و نمي توانيم آنرا تشريح کنيم ، او را Irrational (نامعقول ، غير منطقي) مي ناميم . وقتي فرض مي کنيم کسي يا ديگران غير منطقي هستند ، نمي توانيم مسئله را حل کنيم . ايکاف به عنوان مثال ، تجربه خود در کشور هند در سال 1957 را ذکر مي نمايد . در آن سال ايکاف طي يک سفر کاري به هند ، تعدادي آمريکايي که به عنوان برنامه ريز خانواده در هند مشغول به کار بوده اند ، را ملاقات مي نمايد . آنها در تلاشهايشان براي کاهش نرخ رشد جمعيت هند ، پيشرفتي نکرده بودند و اکثرشان دليل شکست خود را نامعقول بودن مردم هند مي دانستند . ايکاف مي گويد من به آنها گفتم : " ممکن است شما غير منطقي باشيد . يک زن برزيلي اخيرا چهل و دومين بچه خود را به دنيا آورده است . بنابراين يک زن متوسط مي تواند حدود 20 بچه به دنيا آورد . تفاوت بين 20 و 4.6 (تعداد متوسط فرزند در يک خانواده هندي در آن زمان ) خيلي بيشتر از تفاوت 4.6 و صفر است . اين موضوع نشان مي دهد که اندازه خانواده هندي به خاطر عدم کنترل تولد نيست . " آمريکايي ها توجهي به اظهارات ايکاف نکرده و حتي ناراحت مي شوند . اما يک محقق هندي اعلام تمايل مي کند که با کمک ايکاف در مورد اين موضوع تحقيق نمايد . نتيجه تحقيقات اين بوده است که به دليل فقدان تامين اجتماعي در هند ، يک مرد هندي مي داند که در دوران پيري ، چند سالي را بيکار خواهد بود و درآمد آنها نيز آنقدر نيست که بتوانند براي آن سالها پس انداز کنند . تنها اميد آنها اين است که فرزندانشان به آنها کمک نمايند . به طور متوسط 1.1 حقوق بگير لازم بوده که بتوانند يک سالمند را نگهداري نمايند . پس پدر و مادر به 2.2 حقوق بگير نياز خواهند داشت . چون نيمي از فرزندان دختر بوده و کار نمي کنند ، پس به طور متوسط به 4.4 فرزند نياز است تا در دوران پيري ، از پدر و مادر محافظت نمايند . اگر مرگ و مير کودکان را لحاظ نماييم ، به عدد 4.6 خواهيم رسيد . اعتبار تحليل فوق را اينگونه توجيه نموده اند که خانواده هايي که 3 فرزند اول آنها پسر بوده معمولا فرزندان بيشتري نداشته اند ولي آنهايي که 3 فرزند اولشان دختر بوده ، تازه در ابتداي راه بوده اند . ايکاف در مثال ديگري نقل مي کند که يک زماني توليد کنندگان بنزين در آمريکا ، تبليغات وسيعي براي افزايش فروش بنزين خود انجام مي دادند ( صدها ميليون دلار هزينه شد) و سعي مي کردند به مشتريان القا کنند که بنزين آنها برتر است . اما نتيجه چنداني حاصل نمي شد . يعني اين تبليغات موجب تفاوت فروش نمي گرديد . بنابراين توليدکنندگان ، مشتريان را نامعقول و غير منطقي دانستند ! تحقيقاتي که بعدا توسط يکي از شرکتها انجام شد ، نشان داد که مارک بنزين براي مشتريان چندان مهم نيست . بلکه آنها از پمپ بنزيني خريد مي کردند که زمان خدمت(Service Time) کمتري داشت . شرکت نفتي که اسپانسر اين تحقيقات بود ، از اين نتايج جهت مکان يابي ، طراحي و اجراي ايستگاههايش جهت حداقل سازي زمان خدمت استفاده نمود و سهم بازار خود را افزايش داد . در تبليغات خود نيز روي "کمترين زمان خدمت" تاکيد نمود . 1. ما معمولا عادت داريم فقط تغييرات ناگهاني محيط و سيستم را درک نماييم و از درک تغييرات تدريجي عاجزيم . براي تشريح اين نکته ، داستان قورباغه پخته را ذکر مي کنند . طبق اين داستان اگر يک قورباغه را در آب داغ بياندازيد ، فورا عکس العمل نشان داده و خود را از داخل آب داغ به بيرون پرتاب و نجات مي دهد . ولي اگر او را در آب خنک انداخته و به تدريج گرم و داغ نماييد ، قورباغه در آب مي ماند و همچنان که آب گرم تر مي شود ، بدن قورباغه نيز شل تر مي شود و در نهايت نيز در آب داغ خواهد مرد . واقعيت اين است که بسياري از تغييرات و تهديد ها بتدريج ايجاد مي شوند و ماهيت تدريجي آنها نبايد ما را غافل نمايد . 2. يکي ديگر از موانع تفکر سيستمي ، تفکر براساس همبستگي بين عوامل به جاي تفکر بر اساس رابطه علت و معلولي بين آنهاست . به قول ايکاف : " يک مثقال ادراک از رابطه علي ، با ارزش تر از خروارها دانش درباره همبستگي (Correlation) است . " دو متغير زماني با يکديگر همبسته اند (correlated) که با يکديگر ميل به کاهش يا افزايش داشته باشند ( همبستگي مثبت ) و يا اينکه اگر يکي از آنها افزايش يافت ، ديگري کاهش بابد ( همبستگي منفي ) . متغيرهايي که با هم مرتبط هستند ، لزوما داراي ارتباط علت و معلولي نيستند . sterman در اين مورد مثالي دارد : ميزان فروش بستني و نرخ جنايتها داراي همبستگي مثبت اند !! (حجم فروش بستني و نرخ جنايتها در تابستان افزايش و در زمستان کاهش مي يابد . اشتباهي که ممکن است رخ دهد اين است که فروش بستني را علت جنايتها بدانيم و به عنوان يک راه براي کاهش جنايتها ، فروش بستني را ممنوع نماييم !! ) ولي واقعيت اين است که افزايش دماي هوا به عنوان علت براي دو عامل فوق مطرح است . بنابراين اشتباه بين Correlation و روابط علي ممکن است به قضاوتها و سياستهاي اشتباه شود . ادبيات مديريت مالامال از مطالبي است که بر اساس متدولوژي Correlation بدست آمده اند . مثلا يک دسته از شرکتهاي موفق را بررسي و يک يا چند ويژگي آنها که از نظر نويسنده در موفقيت آنها موثر بوده اند ، به عنوان نمونه بارز نشان داده مي شوند . يک دسته از شرکت هاي ناموفق نيز بررسي و نشان داده مي شود که فاقد ويژگيهاي مورد نظر بوده اند . سپس موفقيت را به وجود اين عوامل و عدم موفقت را به نبود آنها نسبت مي دهند . مثلا ممکن است چند شرکت موفق را بررسي و مشاهده کنيم که مدير عامل آنها لباسي گران قيمت مي پوشد . چند شرکت ناموفق را نيز بررسي و مشاهده کنيم که مديران آنها لباس گران قيمت ندارند . سپس نوع لباس مدير را عامل موفقيت شرکتها بدانيم ! ايکاف مثال ديگري دارد . او نقل مي کند که در يک مجله پزشکي ، مقاله اي درباره رابطه بين سيگار کشيدن و سرطان چاپ مي شود . در اين مقاله همبستگي بين مصرف سرانه توتون در بيست و يک کشور با سرانه شيوع سرطان ريه مقايسه مي گردد . داده ها نشان مي دهند که بين اين دو همبستگي بالايي وجود دارد و چنين نتيجه گيري شده که سيگار علت سرطان ريه است . ايکاف مي گويد من همان اطلاعات مصرف سيگار در بيست و يک کشور فوق را مورد استفاده قرار داده و همبستگي آنرا با سرانه شيوع وبا بدست آوردم . ميزان اين همبستگي بيشتر از همبستگي بين سيگار و سرطان ، اما در جهت عکس بود و چنين نتيجه گيري شد که مصرف سيگار ، سرانه شيوع وبا را کاهش مي دهد . ايکاف اين بررسي و نتايج آنرا براي مجله پزشکي فوق ارسال و در خواست چاپ آنرا مي نمايد . اما آنها مي گويند که کار تو مسخره است ! ايکاف مي گويد " بله مسخره است . ولي در آن صورت روش مورد استفاده در مقاله مربوط به سيگار و سرطان ريه نيز مسخره خواهد بود ." البته دنياي واقعي پيچيده تر از مثال هاي فوق است و اشتباه بين همبستگي و روابط علي ، در برخي موارد به سادگي قابل تشخيص نخواهد بود تفکر ترکيبي طبق تفکر سيستمي ، ويژگيهاي مهم يک سيستم از تعامل بين اجزاء آن بوجود مي آيد نه از فعاليت جداگانه آنها . بنابراين وقتي سيستم را تجزيه مي کنيم ، ويژگيهاي مهم خود را از دست مي دهد . بنابراين سيستم، يک کل است که با تحليل قابل درک نيست . در عصر ماشين، وقتي چيزي بخوبي کار نمي کرد ، رفتار اجزاء آن بررسي مي شد تا راه ايجاد بهبودي پيدا شود . با توجه به نکته فوق، روشي غير از تحليل براي درک رفتار و يژگيهاي سيستم ضروري است . ترکيب (Synthesis) نقص فوق را جبران نموده و براي تفکر سيستمي، يک موضوع کليدي است . در واقع ، تحليل و ترکيب ، مکمل هم هستند . 3 گام تفکر ترکيبي : 1. وقتي مي خواهيد موضوعي را بررسي کنيد ، ابتدا سيستم کلي که دربرگيرنده موضوع فوق است ، را مشخص نماييد . به عبارت ديگر ، يک کليت (whole) را شناسايي کنيد که موضوع فوق ، بخشي از آن است . به عنوان مثال ، هنگام تفکر در مورد يک "دانشگاه" (به عنوان موضوع) ، سيستم در برگيرنده آن ، ممکن است "نظام آموزش عالي" يا "نظام آموزشي" در نظر گرفته شود . 2. رفتار و ويژگي هاي سيستم کلي را بررسي نماييد . 3. رفتار يا ويژگي هاي موضوع مورد مطالعه را با توجه به نقشها (roles) يا کارکردهاي (functions) آن در سيستم کلي توضيح دهيد . در تفکر سيستمي ، توصيه مي شود که ترکيب قبل از تحليل انجام گيرد . در تفکر تحليلي، چيزي که مي خواهيم بررسي کنيم ، بعنوان يک کل تجزيه مي شود . ولي در ترکيب ، چيزي که مي خواهيم بررسي کنيم، بعنوان يک جزء از کلي که آنرا دربرگرفته ، بررسي مي گردد . اولي ، حوزه مورد توجه محقق را تقليل و دومي آنرا گسترش مي دهد . به عنوان مثال ، تفکر تحليلي براي تشريح دانشگاه شروع به تجزيه آن و رسيدن به عناصرش مي کند . مثلاً از دانشگاه به دانشکده ، به دپارتمان ، به دانشجو، هيئت علمي و موضوعات درسي و ... مي رسد . سپس عناصر را تعريف و آنها را جهت رسيدن به تعريف دپارتمان ، دانشکده و دانشگاه ترکيب مي کند . براي مواجه با واقعيتها ، هم ترکيب و هم تحليل لازم است . تحليل روي ساختار موضوع متمرکز مي شود . تعيين مي کند سيستمها چگونه کار مي کنند. ترکيب برکارکرد متمرکز مي شود. بنابراين تحليل، دانش(knowledge) ايجاد مي کند و ترکيب ، درک(understanding) را افزايش مي دهد (درک از کل به جزء جريان دارد و دانش از جزء به کل) . تحليل به درون چيزها مي نگرد ولي ترکيب از بيرون به آنها نگاه مي کند . در تفکر سيستمي اعتقاد براين است که با بسط سيستم مورد بررسي ، درک ما از آن افزايش مي يابد . در عصر ماشين ، به تعامل بين اجزاء درون سيستم توجه مي شد . ولي تفکر سيستمي ، علاوه برآن ، به تعامل سيستم با محيط نيز توجه دارد و نيز به تعامل کارکردي (Functional interaction) بين اجزاء سيستم توجه مي نمايد . چرچمن (Churchman) ، مفهوم فوق را اينگونه توضيح مي دهد : در نگرش تحليلي ، معمولاً سيستم را با توجه به اجزاء تشکيل دهنده آن شناسايي نموده و تعريف مي کنند . بعنوان مثال اگر از يک فرد عادي بپرسيد اتومبيل چيست ؟ جواب مي شنويد " اتومبيل وسيله اي است که چهار چرخ دارد و به کمک يک موتور حرکت مي کند " اگر از او بپرسيد اتومبيل سه چرخه هم وجود دارد ؟ اساس تعريف او به هم مي ريزد . تفکر مکانيکي به مواد تشکيل دهنده سيستم توجه دارد . ولي در روش سيستمها ، توجه بيشتر به اين نکته است که سيستم چه مي کند تا اينکه از چه ساخته شده است . يعني ابتدا مأموريت و چگونگي ارتباط و کنترل سيستم و ضوابط رفتاري آنرا شناسايي مي کند . طبق ديدگاه فوق ، تعريف اتومبيل چنين خواهد بود : اتومبيل وسيله نقليه ايست براي انتقال تعداد معيني مسافر از يک نقطه به نقطه اي ديگر با توجه به زمان و هزينه تعيين شده . ( ابتدا يک کل که اتومبيل جزئي از آن است مد نظر قرار مي گيرد. ) اصل تضاد اين يک اصل سيستمي است که اگر هر جزء سيستم را بطور جداگانه به گونه اي بسازيم که به کاراترين حد ممکن (Efficient) عمل کند ، سيستم بعنوان يک کل ، به مؤثرترين حد ممکن (Effective) عمل نخواهد کرد . به عبارت ديگر ، اجزاء سيستم را بايد بگونه اي طراحي کرد که با يکديگر Fit شوند و هماهنگ با هم بطور موثر و کارا عمل کنند . مثال 1 : اگر از بين خودروهاي سواري موجود ( انواع مدلها و مارک ها ) براي هر يک از اجزاء مورد نياز ماشين، بهترين آن جزء در بين کل ماشين ها را انتخاب و سپس اين بهترين ها را مونتاژ کنيم ، آيا ماشيني که بدست مي آيد ، بهترين ماشين ممکن است ؟ البته خير ! حتي به يک اتومبيل که بتواند حرکت کند ، هم نمي رسيم . زيرا اجزاء انتخابي با هم Fit نمي شوند و حتي اگر فيت شوند ، با هم خوب کار نمي کنند . عملکرد يک سيستم بيشتر بستگي به چگونگي تعامل بين اجزاء آن دارد تا به چگونگي عملکرد مستقل آنها ( از يکديگر ) . مثال 2 : در فوتبال ، رسم بر اين است که از بين تيم هاي موجود ، براي هر پست بازي ، ستاره ها را انتخاب و يک تيم فوتبال که همة اعضاي آن ستاره هستند ، تشکيل و به آن تيم منتخب مي گويند . اينگونه تيم ها به ندرت ، بهترين تيم موجود مي شوند (زيرا اعضاي تيم با يکديگر هماهنگ نيستند . به عبارت ديگر ، تعامل بين اجزاء سيستم بدرستي انجام نمي گيرد) . البته ممکن است کسي بگويد اگر اعضاي اين تيمها مدتي ( مثلا يک سال) با هم تمرين و بازي کنند ، بهترين تيم موجود خواهند شد . اين درست است ! اما اگر آنها بهترين تيم شوند ، خيلي غير محتمل است که همة اعضاي آن جزو تيم جديد ستاره ها باشند . مديران اکثراً طبق تفکر تحليلي و مکانيستي عمل مي کنند. يک مسئله را به چند بخش قابل حل و قابل مديريت تجزيه نموده سپس براي هريک بهترين حل را پيدا نموده و نتايج را با هم مونتاژ مي کنند. اما مي دانيم که مجموع بهترين جواب براي اجزاء ، بهترين جواب براي سيستم نخواهد بود . به عنوان مثال ، معمولاً فرض مي شود بهترين عملکرد سيستم قابل تقليل به بهترين عملکرد اجزاء آن بصورت منفرد و جداگانه است . بنابراين معيارهاي اندازه گيري عملکرد اجزاء بگونه اي تعيين مي شود که باعث تضاد (Conflict) اجزاء سيستم مي گردد . تقسيم بندي هر سيستم به اجزاء کوچکتر که بدون توجه به اصل تداخل و وابستگي متقابل آنها صورت مي گيرد ، يک تضاد فطري بين اجزاء آن سيستم بوجود مي آورد ، بهترين جواب براي هر يک از اين اجزاء ، لزوماً با بهترين جواب براي جزء ديگر هماهنگي و برابري نمي کند و در نتيجه تضادي با بهترين جواب براي کل سيستم پيدا مي کند . در اثر تقسيم تشکيلات سازماني به چند فعاليت اصلي ، يک فعاليت جديد بوجود مي آيد که وظيفه آن حل تضادهاي بين اين فعاليتها و محافظت منافع کل سيستم در مقابل منافع سيستمهاي فرعي است . اين وظيفه همان مسئوليت مديريت عمومي (General management) است. روش متداول و کلاسيک در تقسيم بندي تشکيلات سازماني ، معمولاً چهار فعاليت اصلي بوجود مي آورد : توليد ، فروش ( و بازاريابي) ، مالي ، پرسنل . که هر کدام از اين فعاليتها خود يک سيستم فرعي است و هر کدام با ضوابط اجرايي ( توقعات و محدوديتها ) متفاوتي کنترل مي شود که لزومآً با هم هماهنگي ندارد . به عنوان مثال فعاليت کنترل موجودي محصول نهايي در يک سازمان را در نظر مي گيريم . واحد توليد علاقمند به بچ توليد بزرگ ( براي کاهش زمان Setup و قيمت تمام شده ) است . واحد فروش تمايل به کوچک بودن بچ توليد دارد (بدليل افزايش تنوع محصول و پاسخگويي به نياز مشتري ) . امور مالي مي خواهد سرمايه مورد نياز براي اداره سيستم حداقل شود و لذا علاقه مند به کاهش موجودي انبار است . تئوري کلاسيک تشکيلات ، اين تضادها را به منظور کنترل مفيد مي داند و تصور مي نمايد که مي توان از آنها براي سالم کردن تشکيلات استفاده کرد . ولي متأسفانه هرگز اين تضادها به عنوان عامل کنترل مؤثر نبوده و فقط به صورت عامل ترمز کننده بکار رفته است . در عمل معمولاً يکي از مديران از ديگران قويتر است يا به عللي به مديرعامل نزديک و اين فرد راه حل سيستم فرعي خود را به بقيه تحميل مي کند . در اين صورت ، سودي که از اين طريق بدست مي آيد ، بيش از اندازه با ضرري که قسمتهاي ديگر بايد تحمل کنند ، از بين مي رود . در اکثر مواقع مدير عامل از بين يکي از سه مدير توليد ، فروش و مالي انتخاب مي گردد و فاقد تجربه و اطلاعات لازم درباره کل سيستم است و مديريت عمومي را از نظر گاه رشته خاص خود مي نگرد و ناخودآگاه به صورت مدير يک سيستم فرعي عمل مي کند .

1 Comments:

At 8:32 pm, Anonymous Anonymous said...

warning!
Iran use bionic technique for make missile for lunch to Europe and USA.

Ayatollah Khamenei had permited to military reserchers to use bionic technique for discover methods , for make such missles.

In conversation between Iran and USA, Iranian diplomat will use this for get concession.

Please see this permit:
http://www.khamenei.ir/FA/Treatise/topicDetail.jsp?uid=9&tid=5
Q1295

هشدار هشدار

جواز تحقيقات بيونيک براي ساخت موشک هاي قاره پيما از سوي مقام معظم رهبري صادر شده.

گفته مي شود اين مسئله در مذاکرات اخير ايران و آمريکا برگ برنده جمهوري اسلامي در جهت اخذ تضمين امنيتي خواهد بود.

خطر موشک هاي قاره پيما.

سپاه پاسداران با استفاده از علم بيونيک قصد الگوبرداري و ساخت موشک هاي قاره پيما دارد. جهان را از خطر برهانيد.

همانطور که مي دانيد دانش بيونيک براي ساخت وسايل و تجهيزات مدرن نظامي نيز بکار مي رود.

بايد جلوي سلاح هاي کشتار جمعي گرفته شود.

ب دنيا در خطر است.
موشک هاي قاره پيماي سپاه در راه است.

هرچه زودتر به آدرس زير برويد و س 1295 را بخوانيد.

http://www.khamenei.ir/FA/Treatise/topicDetail.jsp?uid=9&tid=5

توضيحات تکميلي:
http://www.khamenei.ir/FA/Treatise/topicDetail.jsp?uid=9&tid=7

 

Post a Comment

<< Home